قصه های یک اپریل به زندگی برگشته:)



انقد دیر به دیر میام اینجا پست میذارم که اول باید یه دور پست های قبل رو بخونم ببینم چیارو تعریف کردم و بعد چه قضایایی به وجود اومدهالان اخرین پست در مورد کادوی تولد هادسونو اینا بودعارضم به خدمتتون که دقیقا شب تولد هادسون ما دعوای بدی داشتیم و یک هفته هم مسلما قهر بودیم.اون شب که بحثمون شد من اصلا یادم نبود فرداش تولد این بنده خداسفرداش هم دیگه قهر بودم و کاملا عامدانه تبریک نگفتم دیگه کادو خریدن پیشکش هادسونم چون میدونه من حافظه ام فول اچ دی هست و چیزی یادم نمیره کاملا فهمید از قصد تبریک نگفتماین شد که کلا یه جورایی هر دو دده از هم یه هفته تو لاک خودمون بودیمتو اون یه هفته من یه سری فایلای صوتی روانشناسی سر راهم قرار گرفت و مشغول گوش دادن به اونا شدم و خب باید بگم کلا الان یه اپریل دیگه ام.از خیلی چیزایی که قبلا به خاطرشون حرص میخوردمو ناراحت میشدم الان اصلا برام اهمیتی ندارن و الان تو این یه ماه اخیر تمامی اتفاقاتی که میتونس منو ناراحت کنه رخ داد ولی من عین خیالمم نبود دیگهبرای خودمم عجیب بود ولی خب تو اون یه هفته فهمیدم باید یه مقدار تغییر کنمکه خب خداروشکر تغییر هم کردم میدونید من یه سری اخلاقا داشتم که حتی اگه با هادسونم کات میکردم بازم با ادم بعدی دچار مشکل میشدم.همیشه فک میکردم هادسون مشکل داره بعد فهمیدم نخیرررر.رفتار اون بازتاب مشکلاتیه که من در رفتارم دارمخلاصه که یه خودسازی ریزی انجام دادم و با اینکه بعدش به خاطر مشغله هام نتونستم زیاد ادامه بدم ولی همون یه ذره تغییر هم خیلی اثربخش بود  اینم از اهم اتفاقات ماه اخیر


دقیقا بعد شب یلدا چهارتا امتحان پایان ترم دارم در دو روز. به عبارتی هر روز دو امتحان و دقیقا روزای امتحانم هم پشت سر هم مدیرم با مرخصی زیاد موافقت نکرد و فقط یه چند روزی رو تونستم مرخصی بگیرم.حجم درس ها خیلی زیاده و اصلا نمیخوام به اینکه قبول میشم یا نه از الان فک کنمتنها عاملی که باعث میشه برای روزای امتحان انگیزه بگیرم اینه که هادسونم  مث من دچار همین بدبختی هست و البته بدبختی اون بیشتره چون با اساتید رابطه خوبی نداره و حتما زهرشونو میریزنخلاصه که  جفتمون در کنار هم قراره بریم و امتحانو بدیم و از الانم برای تقلب کردن از برگه من داره نقشه میکشهمنم  خیلی مقتدرانه گفتم کور خوندی عشقم 


این وبلاگ امروز و فردا حذف میشه.,شاید باورتون نشه ولی دعاهام مستجاب شد.خدا چنان شخصیت واقعی هادسونو نشونم داد که سجده شکر به جا اوردم. هنوز تو شوک هستم.با همسرش حرف زدم.زیاد حرف زدیم چه دروغ هایی که برملا شد.چه زخم هایی که به ادمای مختلف خورده. هنوز هضم قضیه برام سخته ولی خدایا حکمتتو شکرکه نذاشتی بدبخت شم. که نجاتم دادی. که ثابت کردی ادم خاین بالاخره رسوا میشه موقع افطار برای من و کسای دیگه ای که زخم خوردن تو این قضیه دعا کنید

مرسی



تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Pamela Sarah خدمات اینستاگرام Tim Animation Is Fun پاورپوینت درس سوم زبان دهم Brittany وبلاگ پزشکي و سلامتي خوابگاه دخترانه دانشجویی ستاره میدان ولیعصر سایت شخصی هادی امین